شراره ها و شکوفه ها

یادداشتهای کریم جباری

شراره ها و شکوفه ها

یادداشتهای کریم جباری

من باید بروم ....

چهارشنبه 4 آذر ماه سال 1383
من دوست دارم با هر نسیمی روان شوم . با هر چشمه ای جاری گردم . من دوست دارم با ابرها به سرزمین های دوردست بروم . با آسمان همسایه باشم . دوست دارم همانند انسان های مهاجر همانند پرستوها از این جا دل بکنم  و آهنگ حرکت و پویش بنوازم . دوست دارم بروم و بپویم و بجویم و بیابم . دوست دارم به دنیای اسرار قدم بگذارم . دوست دارم کمی پرده های طبیعت را بالا بزنم و از کارگاه فعال خدا در پشت صحنه فیلم زندگی اطلاعاتی کسب کنم . دوست دارم از فراز زمان پیش و پس بروم . دوست دارم در افق زمان به گذشته برگردم . در خلوت محمد (ص) در آن غار کوچک و تنگ به صدای اقرا بسم ربک گوش بدهم . و بعد که از غار حرا بر می گردد سلام کردن بوته ها و گلها به پیامبر را گوش بدهم . دوست دارم به کلبه فاطمه سر بزنم . خواب کودکان زیبای او را بنگرم . دوست دارم ببینم علی در آن تنهایی نخلستان با چاه چه می گفت . دوست دارم  به دنیای مولوی وارد شوم و رنگ و آهنگ آن همه هیجان الهی و اندیشه های سیل آسا را با گوش جان و چشم دل لمس کنم . دوست دارم از خط زمان عبور بکنم و پس از نیم یا یک قرن دیگر به کلبه خودم سر بزنم و سر کلاسهای درس برم و چهره های دانشجویان آن زمان را ببینم . دوست دارم مچاله شدن همه هوس ها و لذت ها و بازیچه های دنیای کودکانه مان را با دست توانمند و فرساینده زمان از نزدیک ببینم . من دوست دارم به دگرگونی و تحول ایمان بیاورم . من دوست دارم سیلاب باشم . دوست دارم جور دیگری باشم . دوست دارم جور دیگری باشیم . دوست دارم صدای خدا را از نزدیک بشنوم . دوست دارم رنگ زمین و آسمان جور دیگری باشد . از این زندگی یکنواخت خسته شده ام . نمی خواهم درنگ کنم . لحظه انتظار نزدیک است . اهنگ حرکت نواخته شده است . فرشته ها صدایم می زنند . نمی توانم بمام . ماندن نگین است .من ماندن و پوسیدگی در مرداب ها را دوست ندارم . من نشستن را دوست ندارم . صدای فرشتگان بلندتر می شود . من باید برم . من باید بروم .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد